ما زدرد در دوایی یافتیم درد خورد یم و صفایی یافتیم
تا که بیگانه شد یم از خویشتن ناگهانی آشنایی یافتیم
گنج او در کنج ویران دیده ایم باتوکی گوئیم جائی یافتیم
ما از این هستی خود فانی شدیم جاودان از وی بقائی یافتیم
بی نوا گشتیم در عالم بسی تانوا از بی نوائی یافتیم
عاشقانه های من برای عشقم....
زبانم را نمی فهمی نگاهم را نمی بینی
زاشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی
سخنها خفته در چشمم نگاهم صد زبان دارد
سیه چشمها مگر طرز نگاهم را نمی بینی
سیه مژگان من ! موی سپید م را نگاهی کن
سپید اندام من روز سیاهم را نمی بینی
پریشانم دل مرگ آشنایم را نمی جویی
پشیمانم نگاه عذر خواهم را نمی بینی
گناهم چیست جز عشق تو؟
روی از من چه می پوشی !
مگر ای ماه ! چشم بی گناهم را نمی بینی
در منی و این همه زمن جدا
با منی و دیده ات به سوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بیقرار بی تو بیقرار
برکشی تو رخت خویش از این دیار
سایه ی توام به هر کجا که روی
سر نهاده ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که بر گزینمش به جای تو
ره نمی جویم بسوی شهرروز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی آنرا زبیم
در دل مردابها بنهفته ام
می روم ....اما نمی پرسم زخویش
ره کجا ...منزل کجا ...مقصود چیست
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده شیطانند
اما من آن شکوفه اندوهم
کز شاخه های یاد تو می رویم
شبها ترا به گوشه تنهایی
در یاد آشنای تو می جویم
*کسی که حق اظهار نظر و بیان فکر خود را نداشته باشد، موجودی زنده محسوب نمی شود. (مونتسکیو)
*فضائی بین پندار و عمل وجود دارد که با پشتکار پیموده می شود. (جبران خلیل جبران)
*این که چقدر زمان داری مهم نیست چگونه می گذرانی مهم است. (لینکلن)
*سخاوت، بخشیدن بیشتر از توان است و غرور، ستاندن کمتر از نیاز. (جبران خلیل جبران)
*دوست بدارید کسانی را که به شما پند می دهند نه مردمی که شما را ستایش می کنند. (دور وبل)
*شاد ماندن به هنگامی که انسان درگیر و دار کارهای ملال آور و پرمسئولیت است، هنر کوچکی نیست. (نیچه)
*می توان حقیقتی را دوست نداشت، اما نمی توان منکر آن شد. (روسو)
خدایا توانی عطا کن تا درک کنم و بپذیرم انچه را که دارم و قدر دانت باشم.
می دونی یاد خدا به چه معنی است:
به این معنی که هر وقت بخوایم کاری رو انجام بدیم بگیم...
اگه خدا جای من بود،چیکار می کرد؟!
دوستی واقعی اونقدر نایاب شده که.... ؟
و تو ای رنج مفهوم همه دقیقه های لذت و شادی و رضایت بودی.هسته شیرین تو بعد از شکستن پوسته سخت تو چشیده شد.
رنج گنج تو را در صبر و تلاش بافتم.
وبلاگ ما اماده ی تبادل لینکبا تمامی سرویس هاس وبلاگی می باشد اگر خواستید مارو با نام عاشانه.دانلود. کلیپ....
در وبلاگ یا سایت خود قرار بدید بعد در قسمت نظرات بگید منم لینکتون رو میگذارم با تشکر از شما..
مدیریت سایت..
کاش میدانستم درآن سوی نگاهت چه رازی نهفته است کاش میتوانستم بی پروا راز نهفته در سکوت را
برایت آشکار کنم وآواز تنهاییم را به گوش تمام رهگذران تقدیر برسانم . کاش میدانستی که در نبود تو
چگونه به آغوش سرد اندوه پناه بردم . فقط برای یکبار قدم در گلستان خیالم بگذار رخصتی ده تا بر
تنهایی خویش خط بطلان بکشم و بگذار با تو فراموش کنم: تهاجم اندوه را.
به راستی که عشق آمدنیه هیچکی عشق رو از کسی نیاموخته عشق ذاتیه و خودبخود در وجود انسان
هست و اگه عاشق واقعی باشه از وجودش خارج نمیشه
قسم به گریه ابر و به ناله بلبل
که بی حضور گلی کس ندیده لبخندم
در میکده مست از می نابم کردند
سرمست ز جرعه شرابم کردند
ای دوست به چشم های مست تو قسم
جامی دوسه دادند و خرابم کردند
بجان دوست که باخبر شدم از دوست
نشسته بیخبر از جهان وهرچه دراوست
هر کس به آرزوئی و مایل بجانبی است
من غیردوست هیچ نخواهم بجان دوست
جانا به جز از عشق تو دیگر هوسم نیست
سوگند خورم من که بجای تو کسم نیست
خشم و کین، جور و ستم، لطف و عطا، مهر و وفا
به خدا گر ز تو باشد همه نیکوست مرا
وقتی که بوی بارون میپیچه تو خیابون
دلم میخواد بمونم می دونم نمیتونم
وقتی صدای چیک چیک میپیچه تو آلاچیق
دلم میخواد بمونی می دونم نمیتونی
وقتی می شینه رو خاک یه قطره از آسمون
عطرش میپیچه آروم به زیر چطر ناودون
وقتی یه قطره بارون یواش یواش و لرزون
می شینه روی پلکام به زیر طاق ایوون
دلم میگه میتونم اگه بخوام بمونم
چتری باشم برای گریه این آسمون
امشب تو این خیابون نگاه کن به آسمون
توو قطره بارون ببین چشای گریون
یه دل پر از هیاهو صدای کمی لرزون
ازت میخواد بمونی میدونم که میتونی
عاشق آن لحظه ام ای خوب من
با نگاه عشق بی تابم کنی
در میان بازوان عاشقت
با نوازشهای خود خوابم کنی
باز هم در خلوت آغوش خود
لحظه ای لب بر لب سردم نهی
جان دهی این خاک خشک و تشنه را
از همان یک لحظه سیرابم کنی
با نگاه مست خود مستم کنی
خرمن جان مرا آتش کنی
ناگهان جان مرا در بر کشی
تا به هُرمِ جان خود آبم کنی
دیگر از رفتن نمی گویم سخن
تا که با عشق و جنون یارم کنی
باز هم مست از شراب عاشقی
در برم گیری و بی تابم کنی
جستجو در کل مطالب این وبلاگ، حتی مطالب بایگانی شده!