روزی مردی که عاشق شده بود، در خیابان قدم میزد. مرد به چهار راهی رسید و ایستاد... از آن جا که عشق او را حساس و با احتیاط ساخته بود، نگاهی عمیق به چپ و راست خیابان انداخت، و بعد دوباره سمت چپش را با دقت نگاه کرد، خیابان خلوت و خالی بود.
مرد آهسته وسط خیابان رفت. ناگاه اتوبوسی که از رو به رو می آمد مرد را زیر گرفت! |